غم هجران
خواب بودم سحری خواب تو بيدارم کرد يادت اندر دل شب سخت گرفتارم کرد
همدم شبهای من ياد تو و خاطر توست غم هجران تو چون آمد و بيمارم کرد
ای عزيز دل من مونس من دلبر من اين بدان که شب هجران تو گريانم کرد
مست و ديوانه و مخمور و گرفتار بودم بار ديگر سر سودای تو هوشيارم کرد
ای گل و شمع و می و ساغر و پيمانه من تب عشق تو همی آمد و تب دارم کرد
سالها زندانی تنهايي و غم بوده ام عشق تو آمد و از بند غم آزادم کرد
طاقتم نيست که بر دوش کشم بار فراق دوری از روی توام زار و پريشانم کرد
بجز از نقطه پرگاری و صفری نبدم ياد شيرينی چو تو آمد و فرهادم کرد
هيچ کس حرف دل و درد نهانم نشنيد بجز از تو چه کسی گوش بفريادم کرد ؟
نعره ای زد ز دل و کافی همی می گويد شکر يزدان که تو را محرم اسرارم کرد